آغاز داستان:
آشیخ جمال جمارانی از در خانه یا الله گویان وارد حیاط شد. یا الله گفتن هنگام دخول حتی در خانه خودش که نامحرمی وجود نداشت، فراموش نمیشد. حیاط حکم قربیل بیست ذرعی را داشت. وسط آن یک حوض گرد که پاشویه های ساروجیش مثل صورت پیرزنها چین و ترک برداشته به نظر می رسید و در آب سبز و عفنش یک مشت کرم های قرمز و بچه قورباغه های دم سیاه وول میزد. کنار حوض به فاصله کمی کاج بلندی نیمی از حیاط را سایه می انداخت. این کاج پیر و کهنسال، و لای برگهایش تیغی شکلش آشیانه کلاغی همسال درخت بود. تنه آن که رنگ قهوه ای تند مایل به قرمز داشت، به طرز عجیب و غیرعادی کج شده بود، مثل اینکه باد شدیدی کمرش را شکسته باشد و نیروی درونی گیاه قادر به راست کردن دوباره نشود. این کاج تنها زینت این حیاط و عصرهای تابستان سایه آن پناهی برای اهل خانه از گرمای شدید به شمار می رفت…
Reviews
There are no reviews yet.