در ابتدای داستان می خوانیم:
نقش کردم رخ زیبای تو بر خانه دل / خانه ویران شد و آن نقش به دیوار بماند
مدتی بود که آخرین اشعه خورشید جای خود را به تاریکی شاعرانه و اسرارآمیز شب سپرده بود. آسمان آبی با شفافیت خیره کننده ای، همه جا را از کوه و دشت و رودخانه در زیر خود گرفته و در میان آرامش و درخشندگی اطراف کلبه های دهقانی که در خاموشی اسرارآمیزی فرورفته بود، شکوه و صفای خاصی داشت. شمع های رنگارنگی که در کلبه های زیبای دهقانی برافروخته شده بود، یکایک خاموش شده بود و فقط یک شمع نیم سوخته همچنان اشعه طلایی رنگ و لرزان خود را به اطراف می پراکند و با پرتو ضعیف خود چهره زیبا و رنگ پریده دخترک دهقانی را که در دریای بی کران غم و اندوه غوطه ور بود روشن می کرد. زمزمه جویبار، آهنگ برخورد نسیم روح بخش بهاری با برگهای درختان، ناله های جانسوز هزاردستان، غوغای شورانگیزی به پا ساخته بود…
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.