بریده ای از کتاب:
سال گذشته در مسافرتی که به اروپا کردم، به توصیه یکی از رفقایم در لندن به هتلی رفتم که گویا مسافران ایرانی زیاد داشت. این هتل را به آن دلیل انتخاب کرده بودم که اولا تنها سفر می کردم و در ثانی با زبان انگلیسی آشنایی نداشتم و با اقامت در آن هتل ممکن بود با ایرانیانی برخورد کنم که در مواقع ضروری به من کمک کنند. وقتی که در اتاقم مشغول جابجا کردن لباسها و اسباب هایم شدم، در کشوی یکی از کمدها، جایی که معمولا پیراهن های اتو شده را قرار می دهند، چشمم به کتابچه ای افتاد. کتابچه را با بی اعتنایی از کشو خارج کردم و روی میز گذاشتم. چندی بعد یک شب که دچار بی خوابی شده بودم، از سر کنجکاوی کتابچه را گشودم و چقدر حیرت کردم که همه کتابچه با خط فارسی نوشته شده بود. تمام آن شب را من مشغول خواندن کتابچه بودم و به قدری از مطالعه آن لذت برده ، دچار شگفتی شده، به هیجان آمده و گاه حیرت زده از جا پریده بودم که اصلا نفهمیدم کی صبح شد. من تنها کاری که می توانستم با آن کتابچه بکنم، ترتیب چاپ و انتشارش بود، چون هیچ نام و نشانی نداشت و از آن گذشته آرزوی نویسنده آن خاطرات فقط این بود که روزی نوشته هایش را چاپ و منتشر کند…
Reviews
There are no reviews yet.