نمایشنامه اینچنین آغاز می شود:
(مهر ۱۲۸۶ شمسی – خیابانی در تبریز)
احمد: آهای عمو! می توانی راه را به ما نشان بدهی؟
رهگذر: کجا می خواهید بروید؟
سید عزیز: قربانت برم، ما می خواهیم به منزل اصغر کفاش برویم.
رهگذر: در شهر که آدم همه را به اسم نمی شناسد. اینجا تبریز است. باید آدرس دقیق را بدانی.
سید عزیز: می دانی برادر، آن تبریز، تبریزی نیست که من ده سال قبل دیدم.
رهگذر: بالاخره آدرسش را میدانی یا نه؟ بگو در چه محله ای زندگی می کند. آنجا حتما خودت راه را می توانی پیدا کنی.
سید عزیز: منزلش در نوبر است.
رهگذر: مستقیم بروید، دویست قدم جلوتر میدانی است، به راست بپیچید… (صدای صحیح است، صحیح است گروهی از مردم)
سید عزیز: این سروصدا… چه بود؟
رهگذر: کسی برای مردم سخن می گوید (صدای بعله! بعله!)
سید عزیز: از چه سخن می گوید؟
رهگذر: معلوم است، قانون! این روزها جز مشروطیت و قانون، صحبت هیچ چیز نیست. مردم می خواهند شاه متمم قانون اساسی را امضا کند…
Reviews
There are no reviews yet.