✔️ از مقدمه کتاب:
بر زبانها جاریست:
“با تو بودن هم عذابی بود
بی تو بودن هم عذابی بود”
زیرا که قرنهاست اسارت دلها را در انحصار خود داشته اما زبان را یارای بازگو کردنش نبود. قابل لمس نبود. مثل هوا! اما قابل انکار هم نبود! چه فاصله عمیقی است بین نبودن و بودن و احساس شدن.
اینطور بود که وقتی از قلب “سرفراز” درآمدن و بر کاغذ جاری شد، “چون حدیث و تعبیر احوال” بسیار کسان بود و وصف الحال آنهاییکه دردش را احساس می کردند و گفتنش می دانستند، ناگهان ضرب المثل گشت و آئینه دنیای عاطفی آنها…
از این روست که من شعر حسین سرفراز را به جای مقدمه این داستان نقل می کنم و نام شعر را با مختصر تغییری از او به وام می گیرم:
با تو بودن هم عذابی بود
بی تو بودن هم عذابی بود
با تو بودن
ای که در چشم تو دیدم
آسمان آبی فردای روشن…
Reviews
There are no reviews yet.