از متن کتاب:
مباحث اقتصادِ سوسیالیسم [عمدتاً] بر پرسشهایی همچون اطلاعات، انگیزهها و کارآمدیِ تخصیصِ منابع متمرکزند (لانگه و تیلور، 1964؛ علم و جامعه، 1992، 2002). این شکل از تمرکز بر «محاسباتِ سوسیالیستی» غالباً به نادیده گرفتنِ هرگونه پرداختن به سوسیالیسم در مقام شکلی از توسعهی انسانی منجر شده است. [1] بااینهمه، همگام با فقرِ فزاینده و بحرانهای زیستمحیطیِ سرمایهداریِ جهانی، توسعهی پایدار انسانی به پرسش اصلیای بدل شده است که تمامی سوسیالیستهای سدهی بیستویکم باید به آن بپردازند. استدلال میکنم که نظر مارکس دربارهی کمونیسم بیش از هرجای دیگر، در رابطه با همین پیوند توسعهمحور انسانی است که به کار میآید و یاریرسان است. با توجه به نقدهای زیستمحیطیای که در طول دهههای گذشته نسبت به مارکس رواج پیدا کرده، ممکن است این اظهارنظر متناقض جلوه کند که نظر مارکس میتواند به ما در تلاش و تکاپو برای دستیابی به شکلهای سالمتر، پایدارتر و رهاییبخشترِ توسعهی انسانی یاری رساند. نظر مارکس به دلیل اینکه متهم میشود که شرایط طبیعی را عملاً نامحدود تلقی میکند و همچنین، هم از لحاظ عملی و هم اخلاقی، واجد نوعی خوشبینیِ فناورانه و [فرضِ] سلطهی انسان بر طبیعت است، از لحاظ زیستمحیطی دیدگاهی غیرقابلاتکا و نامطلوب تلقی میشود…
Reviews
There are no reviews yet.