“دالان ها” بيش از آن كه ما را با بن بست ها مواجه سازد به نوري تابان در انتها سوق مي دهد و انساني است كه اميد چون موجي در دل اش لبريز است و عليرغم همه ي ناكامي هاي نسلي كه روزگاري جوان بوده و تا چشم باز كرده رقص خنجرها را شاهد بوده است كه بر گرده ها فرود مي آمده و اگر امروزه روز بودني را شاهد است شانش و اتفاقي بيش نيست .
منصوره اشرافي در ” دالان ها ” ما را از تو در توهاي راهي گذر مي دهد كه شاهد كتاب سوزان ها و گداختن روح و روان قبيله اي هستيم كه چشم و چراغ آينده بودند و حالا كه دنبالشان مي گردي جز اين كه بداني حتي استخوانهاشان نيز پودر شده اند چيزي دستت را نمي گيرد . اما همه ي كتاب اين نيست و رسالتي بس شگرف را بر دوش مي كشد و از زن ها چنان زيبا و عميق سخن مي گويد كه مثل شعله ي ماهي پرتلاطم، كتاب را از نور مي آكَنَد. از مرداني سخن مي گويد كه به اغواي زنان مي انديشند بي آن كه به ظرافت روح آنان وقوف يابند و يا كه به زخم و ملال دل آنها مرهمي باشند.” زناني كه زندگي را همچنان دوست داشته و دارند و چون وظيفه اي فراموش نشدني آن را به پايان مي رسانند .”
Reviews
There are no reviews yet.