برگرفته از متن کتاب:
این اتفاق بدیمن درست زمانی رخ داد که شور و شوقی سرکش و انگیزه ای ملموس و بی آلایش آغاز شد. تجدید حیات گرامی مام میهن و انگیزش ضمیر ابناء دلیر وطن، با انتظار و امیدی نو به نسل های نو.
در یک شب صاف و یخبندان زمستان، حدود ساعت یازده، سه مرد عالی رتبه و متشخص در اتاقی راحت و بی کم و کاست که در نهایت تجمل آراسته شده بود، از یک عمارت اربابی دو طبقه مجلل در نزدیکی های پترزبورگ گرد آمده و با غرور و متانتی خاص سرگرم بحث و گفتگو در باب موضوع مورد علاقه خود بودند. هر سه نفر که درجه ژنرالی داشتند، روی صندلی هایی بسیار شیک و راحت دور یک میز کوچک نشسته بودند و در ضمن صحبتی آرام و راحت، نم نم شامپاین می نوشیدند. بطری داخل یک سطل نقرۀ تا نیمه از یخ و روی میز قرار داشت. میزبان، استپان نیکی فورویچ نیکی فوروف، مشاور دربار که پیرمردی شصت و پنج ساله بود، مراسم سالگرد تولدش را – که تصادفا با مراسم استقرار در منزل جدیدش مقارن شده بود و تاکنون نیز برگزار نشده، جشن گرفته بود، البته از یک جشن تولد چیزی هم اضافه نداشت…
Reviews
There are no reviews yet.