مترجم: حبیب. ف
النگوی یاقوت سرخ، چند داستان و حکایت
از متن کتاب:
غرش طولانی سوت کارخانه آغاز روز کار را اعلام داشت. گویی این صدای طولانی کلفت و نکره از زیر زمین بیرون می آمد و در ارتفاع کمی از سطح زمین پخش میشد. سپیده دم مه آلود روز بارانی ماه اوت این صدا را قهرآلود و غم انگیز و تهدیدآمیز میساخت. وقتی صدای سوت بلند شد، آندری ایلیچ ببروف داشت چای میخورد. چند روز بود که ببروف از بی خوابی سخت رنج می برد. شب که در رختخواب دراز می کشید سرش سنگین بود و هر دقیقه گویی در اثر تکانی ناگهانی، به خود می لرزید، با وجود این به زودی به خوابی ناراحت و عصبی فرو می رفت اما هوا هنوز کاملا تاریک بود که با بدنی کوفته و ناتوان و حالتی عصبی از خواب بلند میشد…
Reviews
There are no reviews yet.