✔️ از متن کتاب:
تاریکی شب بر سراسر شهر سایه انداخته بود، زوزه سگ های ولگرد از دور دستها به گوش می رسید و هر چند وقت یکبار عابری تنها به سوی خانه اش می رفت. خیابانها کاملا خلوت و همه جا ساکت بود و گویی گرد مرگ بر سراسر آن خیابان و دیگر خیابانهای شهر پاشیده اند.
در همین هنگام که اغلب مغازه ها بسته بودند و بعضی دیگر نیز در شرف بسته شدن بودند ناگهان غرش بسیار شدید چند موتور سیکلت آن سکوت ماتم زار را درهم شکست و چندین موتور سیکلت از یکی از خیابانهای فرعی به داخل خیابان هفتاد و دوم پیچیدند.
به روی هر یک از موتورها مردی نقابدار نشسته و پیراهنی تیره رنگ بر تن کرده بود. در کنار دسته ها موتورها یک مسلسل دستی سبک به طرز مخصوص دسته شده بود و هر دم آماده تیراندازی بود. سرنشینان موتورها بدون آنکه به جایی توجه نمایند یک سر و با سرعتی جنون آمیز به روی آسفالت سیاهرنگ خیابان به حرکت درآمدند و لحظه ای بعد همگی در کنار پیاده رو درست روبروی مغازه بزرگی که یک جواهر فروشی بسیار معروف بود توقف نمودند…
Reviews
There are no reviews yet.