از متن کتاب:
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچکس نبود.
در روزگاران گذشته موش کوچکی بود به نام “فندقی” که در نهایت راحتی و آسایش در روستایی و در مزرعه ای زندگی می کرد. این فندوقی پسر عمویی داشت به نام “صندوقی” که او به شهر رفته بود و آنجا در گوشه آشپزخانه خانه بسیار بزرگی زندگی می کرد. تا اینکه روزی فندوقی دلش برای صندوقی پسر عمویش تنگ شد و برای او نامه ای نوشت تا تعطیلات آخر هفته را به روستای او بیاید و دو روزی را در نهایت خوشی و در هوایی خوب و سالم باهم سپری کنند.
صندوقی یا موش شهری وقتی دعوت نامه پسر عموی خودش فندوقی را دریافت کرد، خیلی خوشحال شد زیرا که مدتها بود فندوقی را ندیده بود و دلش برای او بسیار تنگ شده بود…
Reviews
There are no reviews yet.