دریاست و طلوع کمرنگ خورشید
به دنبال خورشید، یک کشتی نیز از دوردست بر آب طلوع می کند
خورشید نزدیک می آید، بزرگ و بزرگتر می شود
کشتی نزدیک می آید، بزرگ و بزرگتر می شود
لنگرگاه است و کشتی ها
اسکله خلوت است
فروشنده پیر کوری، جعبه آئینه ای جلوی خود گذاشته است پر از سیگار
پرنده ای بر دکل یک کشتی نشسته است
پرنده خود را جمع می کند، جمع می کند که فریاد بزند، اما تنها “زقی” صدا می کند
کشتی پهلو می گیرد
یک کشتی باری است…
Reviews
There are no reviews yet.