از متن کتاب:
او از سکوت تاریک راهرو آگاه بود. می دانست که چیزی دیده نمی شود، با این حال همچنان به انعکاس صورتش در پنجره کوچک ذخیره می شود. راهرو فقط ۷ فوت عرض داشت و دیوار روبرویی آن به سختی دیده می شود. او برچسب هایی را که روی سبدهای کثیف بود خواند – پیراهن آبی، شلوار آبی، پتو، حوله حمام، حوله دستی. دو مورد آخر را فقط با فشار دادن خودش به سمت شیشه و یک وری ایستادن توانست بخواند. دوباره آنها را از چپ به راست خواند. ابتدا وسط آنجا ایستاد و سپس به سمت چپش حرکت کرد و چشمانش را برای خواندن آخرین برچسب بیرون زد. پیراهن، شلوار – او می توانست بدون دردسر آنها را بخواند. چشمانش را بست…
Reviews
There are no reviews yet.