از داستان چوب دو سر طلا:
میرزا محمدعلی بیست و هشت سال داشت که مشغول تجارت شد و هر کار که پیش می آمد، به عشق پول می کرد. بلور، قماش، نخ، پشم، پوست، کاغذ و غیر هم. نقد می خرید، نسیه می فروخت، ربا می خورد، ربا می داد، خانه بیع شرط معامله می کرد، در بند حلال و حرام نبود. فکر و ذکرش پول بود، فقط پول.
عاقبت به مقصود رسید و در سی سالگی بار خود را بست و آبی توی پوستش افتاد و به اصطلاح آبرو پیدا کرد…
تگ:
حکایتهای طنز شعر طنز طنز فارسی طنزنویسی قطعات طنز نوشته های طنز
Reviews
There are no reviews yet.