بخشی از متن کتاب:
در زمانهای بسیار دور در نزدیکی روستایی کم بضاعت و کمجمعیت دختری در خانوادهای مذهبی زندگی میکرد،
او در خانوادهای چشم به جهان گشوده بود که بیشتر زمان عمرشان را مشغول عبادت خداوند بودند.
پدرش از روحانیون و مراقبان خانهی خدا بود و مادر در کارهای نظافتی همان خانهی مقدس مشغول بود و دختری که تنها فرزند آنها به حساب میآمد،
از همان ابتدا به کار کردن در کنار پدر و مادر مشغول شد و وظیفهی حفاظت و نظافت از این مکان مقدس را بر عهده گرفت.
آنها میان مردمان آبادی دارای احترام و اعتباری ویژه بودند، هرچند که از لحاظ مال و منال از دنیا بهرهی چندانی نبرده بودند، لیک به واسطهی خدمت در راه خدا عزت و احترامی از اهالی آن روستا و مردمان کسب کرده بودند، آنها بیشتر روزهایشان، ماههایشان و سالهایشان را در میان خانهی خدا در حال انجام وظیفه بودند،
هر ازگاهی خیلی دور و طولانی برای تفریح به اطراف روستا میرفتند تا اوقاتی را به فراغت و شادی بگذرانند شاید در یکی از همین گشت و گذارها بود که او را دید، آری در همین زمانها بود که او را از دور در میان باد و نسیمی در بیشهزاری دید و باد میان موهایش افتاد رقص خوشآهنگی به سیمایش داده بود،
در میان این بیشهزار با آمدن آن نسیم و رقص موهای او در آسمان بود که آن مرد دلش را میان همان بیشهزار جا گذاشت
Reviews
There are no reviews yet.