طرح و نقاشی: واحد خاکدان
حسن پسربچه فقیری بود که با مادرش و گاوش خانم حنا تو یه ده زندگی می کرد. تا اینکه یک روز هر چی خوراکی تو خونه داشتند، تموم شد و چون چیزی جز گاو نداشتن، مادر حسن از اون خواست که خانم حنا رو بفروشه. حسن هم با ناراحتی او رو به بازار برد. ولی هر کسی خواست آن را بخره، حسن بهانه ای آورد و گاوش را نفروخت؛ تا اینکه پیرمرد جادوگری خانم حنا را از حسن گرفت و به جاش یه لوبیای سحرآمیز به آن داد…
تگ:
داستانهای پریان داستانهای تخیلی برای کودکان قصه های پریان برای کودکان
Reviews
There are no reviews yet.