در روز اول اکتبر ۱۹۱۸ مردی جوان انگلیسی با اتوموبیل رولزرویس، خود بآهستگی و پیروزمندانه از خیابانهای دمشق، عبور می کرد. او فرمانده قوای شورشیان عرب بود که پس از گذشتن از عربستان سعودی، و فلسطینی به دمشق، وارد شده بود. گل های زیادی که بصورت دسته های زیبا آراسته شده بود از بالکن ها و خانه ها بسر و روی او پاشیده میشد و اهالی دمشق ورود او را با سرور و شادمانی و رقص و پایکوبی استقبال میکردند. او خرقه زرد رنگی بتن و دستاری بشیوه اعراب بر سر داشت و خنجر خمیده ی طلائیش در زیر نور آفتاب برق میزد. از دیدن مردمی که بمناسبت ورود او آنچنان شادی می کردند، اشک شوق در چشمانش جمع شده بود.
و او مردی بود که قریب بدو سال تمام با دشمنان استقلال اعراب جنگیده و ترنهای آنانرا منفجر کرده و بیرحمانه آنها را بهلاکت رسانده بود و در اینراه شکنجه و عذابی سخت متحمل شده بود، ولی بنظر می رسید که احساسات او در لحظه پیروزی نابودشده باشد..
Reviews
There are no reviews yet.