از متن کتاب:
یکروز ملا گوساله خویش را که بتازگی متولد شده بود، برداشت و به صحرا برد تا بچراند. گوساله وقتی خود را در میان صحرا مشاهده کرد ناگهان پا به فرار نهاد.
ملا هر چه به دنبال گوساله دوید، نتوانست او را بگیرد. به ناچار دست خالی به خانه بازگشت و بجایی که مادر گوساله در آنجا قرار داشت رفته و چوبی را برداشته و مشغول زدن گاو ماده شد.
گاو ناله می کرد و ملا در همان حال می گفت:
تا تو باشی دیگر یاد بچه ات ندهی تا فرار کند و مرا به دنبال خودش بدواند.
تگ:
حکایتهای طنز طنز اجتماعی طنز فارسی طنزنویسان ایرانی
Reviews
There are no reviews yet.