بخشی از کتاب:
باز پائیز با تمام هیمنه و هیئت همراهش پشت دروازه های دلهایمان بی اذن دخول و دق الباب از پی آن است تا با سینه خس خس کن و صدای خشدار برگهایش بسراید: ” کسی اینجاست.”
لشکر چپاول و تطاولش انگار نه چون اهرمنان آمده از پی خاموشی چراغ و یا زهزنان چنگیزی، که ساربانان قافله عشقند. انگار شاعر دست پاییز را خوانده بود که دم گرفت: “ای زرد روی عاشق / تو صبر کن، وفا کن. دردیست غیر مردن آن را دوا نباشد”.
متفکر این معنایم که زردی روی پاییز را سبب کدام است؟ و مر تو را زین زردی مطلوب چیست؟
روزگاری مصلح الدین شیرازی به گلوی خونین از بیداد اشکم به پشت چسبیدگی در خست آسمان و فقر زمین نبشت “من از بینوایی نیم روی زرد / غم بینوایان رخم زرد کرد”…
Reviews
There are no reviews yet.