برگرفته از قصه بلیط های لعنتی نوشته لوکا کاراجیال:
آقای لفتر پوپسکو، عرق پیشانی را می خشکاند و این ترجیع بند وحشتناک را همینطور مدام تکرار می کند:
– چه می شود کرد دیگر؟… بدبختی است… بدبختی است… قربان یک ارزن شانس!
اما مادام پوپسکو، زن لفتر، حتی جرات پاک کردن عرقش را هم ندارد. لاینقطع این سوراخ و آن سوراخ را می گردد و زیر فرش و پشت قفسه را بازرسی می کند! نخیر! مگر چیزی که گم شد، دیگر پیدا می شود؟
شما خواننده عزیز این تاریخچه جدی، از وسط مطلب رسیده اید و نمی دانید قضیه از چه قرار است: خانم و آقای پوپسکو دنبال دوتا بلیط بخت آزمایی می گردند؛ زیرا این بلیط ها هر دو جوایز اول را برده اند…
Reviews
There are no reviews yet.