از متن کتاب:
باغچه زیبایی داریم که سه طرف خانه را دربرگرفته است. باغچه مان هم درخت میوه دارد، هم گربه و سگ. داخل خانه پلکانی است که به طبقه بالا می خورد. خواهر کوچکی هم دارم که هنوز بلد نیست از نرده های پلکان به پایین سر بخورد.
دوستانم برای بازی به باغچه مان می آیند. دوستشان دارم. پسر باشند یا دختر برایم فرقی نمی کند. اما برای بابایم فرق می کند.
صورت خشمگین بابا به گربه ها می ماند نه حتی به سگها و الاغها. کفرم را درمی آورد. از پشت پنجره ما را دید می زند. چنان خشمی در صورتش هست که انگار از چشم هایش آتش می بارد. چهره اش به ماسک ترسناکی می ماند. پسربچه ها از بابا می ترسند. دخترها ازش نمی ترسند چون خشمش متوجه آنها نیست. هنوز به سن مدرسه نرسیده ام اما خیلی بزرگ شده ام و می فهمم که بابا پسربچه ها را دوست ندارد…
Reviews
There are no reviews yet.