برگرفته از متن کتاب:
اندیشیدن به او آرام بخش بود. هر جای این دنیا می توانستم به او بیندیشم و همین کافی بود تا توشه ای برای راه پرفراز و نشیبم شود. وقتی پناهنده مهاجر شدم، خیلی زود پرونده ام قبول شد و مرا به ارگانهای دولتی دیگر ارجاع دادند. پس از سه ماه توانستم دو اتاق اجاره کنم و با کمک های اجتماعی زبان آلمانی را به مدت شش ماه بیاموزم. آنها باور داشتند که از پس هر کاری برمی آیم. و حالا همچون کودکی که رو به دریا ایستاده، می توانستم به زندگی ام بیندیشم. همواره با اولین پرتو نور خورشید بیدار میشدم. سطلم را برمی داشتم و از آب پر می کردم. سطل آبی رنگ که وقتی از آب پر میشد، جابجا کردنش دشوار بود. آب آن هم زود کثیف میشد و من ناچار بودم به کرات آب را عوض کنم. کارم که تمام میشد به دیوار تکیه می دادم و از دور صدای شکستن موجها را می شنیدم…
Reviews
There are no reviews yet.