بخشی از کتاب:
آسمان تیره رنگ پائیز گرفته تر از همیشه بنظر میرسید. نسیمی به آرامی میوزید و ابرهای پنبه ای رنگ را به حرکت در می آورد و به دور دست ها میبرد و بجایش ابرهای تیره رنگ و سیاه را که معروف به ابرهای باران زا میباشند قرار میداد..در یکی از جاده های خارج از شهر (اچ) اتومبیلی کوچک با ۲ سرنشین در حرکت بود و با سرعتی تقریباً کم بسوی مقصد خویش روان بود. درون اتومبیل یک مرد و یک دختر جوان دیده میشد. زن (بتی) نامیده میشد و نامزد مرد جوان که در پشت فرمان قرار گرفته و اتومبیل را به حرکت درمی آورد و (جورج) نام داشت بود. آنها از مدتها قبل با یکدیگر نامزد شده و قرار بود به زودی با یکدیگر عروسی نمایند. جورج هر چند وقت یکبار به دیدن نامزدش می آمد و او را برای گردش به شهر می برد…
Reviews
There are no reviews yet.