قسمتی از داستان:
هنوز پا به درون دفترم نگذاشته بودم که صدای تلفن بلند شد. در را در پشت خود بسته و با قدمهای بلند به طرف تلفن رفتم و در حالیکه روی میز می نشستم گوشی را برداشتم. الو آقای هامر؟ قسم میخورم که اگر صدائی غیر از این بگوشم میخورد بدون گفتن کلمه ای گوشی را بر روی تلفن میگذاشتم. اما نمی دانم در آنطرف تلفن, در لحن طرف چه کششی وجود داشت که بی اختیار وجودم را بلرزه انداخت با عجله در جواب او گفتم:
– بفرمائید خانم خودم هستم.
– آقای هامر ممکن است شما را ببینم؟
– البته، خواهش می کنم.
– بسیار خب پس تا چند لحظه دیگر بدفترتان می آیم…
Reviews
There are no reviews yet.