سرآغاز داستان:
بدون شک آنچه را میدیدم در خواب بود. من اطمینان داشتم که خواب هستم و تمام آن صحنه ها یک رویای فریبنده می باشد. در خواب زنی بسیار زیبا را که اندامی فریبنده و دلپذیر با موهای طلایی رنگ داشت در کنار خود مشاهده می کردم. اندام زن کاملا عریان بود و زیباییهای او به خوبی دیده میشد. او در کنار من به روی تخت خفته بود و دستهای لطیف خود را به دور بدنم حلقه ساخته و در حالیکه اندامش با بدنم تماسی دلپذیر داشت، خویشتن را به من می فشرد و در همان حال می گفت:
– آه مایک… بیا باز هم عروسی کنیم… تو نمیدانی من چقدر تو را دوست دارم… مایک خواهش می کنم…
Reviews
There are no reviews yet.