بیشتر قسمت های کتاب، نامه هایی هست که افراد مختلف برای میشل عزیزشون نوشتند. میشل تنها پسر خانواده و عزیزکرده پدر است که مدتی درگیر قضایای سیاسی بوده و اکنون کشور را ترک کرده، دوست صمیمی اش، مادرش، خواهرش و دختری که با او رابطه داشته برایش نامه می نویسند و از زندگی خود می گویند و او نیز گاهی جواب های کوتاه می دهد. افراد داستان برای یکدیگر نیز نامه های ارسال می نمایند.
در ابتدای داستان چنین می خوانیم:
زنی که اسمش آدریانا بود، در خانه جدید خود از جای برخاست. برف می بارید. آن روز، روز تولدش بود. چهل و سه سال داشت. خانه در مزارع بیرون شهر واقع شده بود. در دوردست دهکده، روی تپه کوچکی دیده میشد. دهکده در دو کیلومتری خانه بود. شهر در پانزده کیلومتری واقع شده بود. او ده روز بود که در آن خانه زندگی می کرد. ربدوشامبری تنباکویی رنگ به تن کشید. پاهای بلند و لاغرش را در دمپایی های تنباکوئی رنگ کهنه فرو کرد که لبه ای پشمالو، سفید و کثیف داشت. به آشپرخانه پایین رفت…
Reviews
There are no reviews yet.