گزیده ای از متن کتاب:
آنچه از خود او شنیدم:
گفت: خانه ما را سیل زد. غروب یک روز بهار، آسمان دیار ما را ابرهای کلفت و سیاه گرفت و بعد از یک باران شدید و تگرگ درشت، سیل عظیمی از دل کوه کنده شد و سر به سوی خانه های ما گذاشت. ما به این نوع قهر طبیعت، زیاد ناآشنا و غریب نبودیم. هر چند سال چنین اتفاقی در سرزمین ما روی می داد. ابرها می آمدند و دانه های باران و تگرگ می باریدند، سیل جاری می شد و مشتی هستی مردم و گاهی وجودها و آرزوهایشان را با خود می برد و میرفت. ولی این بار بدتر از همیشه غافلگیر شدیم. بدین جهت بیشتر و بدتر از دفعات پیش گرفتار آمدیم. حتی قبل از اینکه بتوانیم وسیله خواب و استراحت یا پوشاک درستی با خود برداریم، آب نیرومند در کنار دیوار خانه هایمان پیچید و غرید و درها را با فشار باز کرد و سرزده وارد حیاطها و اتاقها گردید…
Reviews
There are no reviews yet.