برگرفته از متن کتاب:
نسترن وقتی پرواز کرد، سوار شدم و آمدم برابر دانشگاه. مدتی نگاه به کتاب کردم و چرخیدم. به قدر یک تَن کم بودم. اما هنوز محکم بودم. آفتاب تیز شده بود، خسته و گرمازده؛ غذایی آماده خوردم، گفتم بروم دو ساعتی در هوای خنک خنگی وقت بگذرانم.
بلیط گرفتم نشستم به تماشای ماجرایی که با ساز و ضرب در ناف کافه می گذشت. درباره زنی که هر ربع ساعت یک دهن آواز می خواند و کمی رقص شکمی می کرد. مشتری هایی که صندلی و میز و سر و دست برایش می شکستند؛ و مردی که پس از خط خطی شدن ر
Reviews
There are no reviews yet.