داستان زندگانی یک نویسنده در زمان تحصیل
مردمهایی که آرمانهای بزرگ در دل می پرورند و با رنج و کوشش در راه هدف خویش، گام برداشته اند، هنگامیکه در آینه می نگرند، گاهی سیمای جوانی خویش را به یاد می آورند. سیمایی که دنبال سایه های تقدیر فرا پیش رفته و چه ناکامیها و سختیهایی را بر خویش هموار ساخته اند تا آنکه در عالم ادب و هنر و افتخار، برای بروز لیاقت شخصیت خویش جایی باز کرده اند. هر وقت من هم در آینه می نگرم، گاهی او را که نوباوه ای بی سرپرست است و در یکسالگی مادرش را از دست داده است، می بینم. کسی که بیش از هر چیز به عشق و محبت نیاز دارد و بگذارید که در این کتاب او را شاندیز بخوانیم. سایه های زندگانی و گذشته ها از ما دست بر نمی دارند و گاه و بیگاه در زندگی و فکر ما زنده می شوند. نه فقط چیزها و کارهایی را که در زندگی کوتاه خود انجام داده ایم به یاد می آوریم، بلکه آزمایشهایی را که پدران ما، در دورانهای گذشته کرده اند و در خون ما به ارث باقی مانده، در خاطره ما زنده و تکرار می شوند…
Reviews
There are no reviews yet.